آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 22 | partnovin |
![]() |
0 | 14 | fidarco |
![]() |
0 | 24 | farazmoshaver |
![]() |
0 | 27 | maryamgh63 |
![]() |
0 | 24 | adds |
![]() |
0 | 24 | adds |
![]() |
1 | 81 | adds |
مرد فقیر وشیرینی فروش(داستان آموزنده)
در اوزاکا، شیرینیسرای بسیار مشهوری بود.
شهرت او به خاطر شیرینیهای خوشمزهای بود که میپخت.
مشتریهای بسیار ثروتمندی به این مغازه میآمدند، چون قیمت شیرینیها بسیار گران بود.
صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوشآمد مشتریها به این طرف نمیآمد.
مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
یک روز مرد فقیری با لباسهای مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیشخوان آمد.
قبل از آنکه مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوشآمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیبهایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دستهای مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک میکرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم میکرد.
وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتریهای ثروتمند از جای خود بلند نمیشوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.
صاحب مغازه در پاسخ گفت: مرد فقیر همهی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد.
این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود.
شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.
برچسب زده شده با : داستان , داستانک , داستان کوتاه , داستان جالب , داستان زیبا , داستان های جالب , داستان های بسیار زیبا , داستان آموزنده , داستان پندآموز , داستان های آموزنده , داستان های پندآموز , عبرت آموز , داستان های عبرت آموز , داستانک پندآموز , داستانک آموزنده , داستان کوتاه آموزنده , داستان کوتاه عبرت آموز , داستانک جالب , مطالب جالب , مطالب آموزنده ,